Friday, October 29, 2010

نشسته ام روی راحتی هال مجله فیلم با عکس حامد بهداد را گذشته ام کنارم و هی نگاهش میکنم و ورقش میزنم .از آخرین باری که فیلم خوانده ام یک سالی میگذرد ، کمی هم بیشتر . چرا آدم بعضی چیزها را بیخود و بیجهت دوست دارد ؟ هفت آبان است وشماره آبان ماه به این زودی به دستم رسیده . ایران که بودم همیشه از دهم به بعد تازه منتظرش بودم .یک سورپرایز بزرگ بود . فکر کرده بودم مایه درد سر کسی نباشم ، به زودی که یک سری رفتم ایران خودم اشتراک میگیرم .امروز که وحید ظهر آمد دستش را پشتش قایم کرده بود! گفت یک چیزی بهت میدم ولی باید قول بدی درست را هم بخوانی !حتا حدسش را هم نمیتوانستم بزنم . یک پاکت بزرگ کرم رنگ بود با آرم مجله فیلم . بعضی چیزها چقدر میتواند آدم را خوشحال کند . قبل از آمدنش داشتم لیست کتابهای باشگاه کتاب اگر را میخواندم و چقدر هوس کتاب کرده بودم . بعد از این هر ماه میاد . من میتوانم هر ماه منتظر بسته ای باشم که فقط برای من میاد و تویش مجله یست که من دوست دارم . میدانم که این را به خاطر من گرفته, خودش اهل مجله فیلم و اینها نیست . چه قدر خوب است کسی کاری را که دوست داری فقط به خاطر تو بکند . چقدر به آدم احساس خوبی میدهد . احساس خوب دوست داشته شدن .از مجله فیلم خیلی خاطره دارم . دوست روزهای سخت بوده .تنهائی و غصه را فراری میداده . خودم را لابلای خطوط ریز و سیاهش گم میکردم و به هیچ چیز فکر نمیکردم . مثل بچه ها مجله را بغل میکنم ، بو میکنم و یاد تمام روزهائی میافتم که خسته از کشیک شب تمام دکه های دور و بر را دنبال شماره جدید  سر میزدم . حالا میخواهم بروم روی تخت دراز بکشم ،مجله ام را بخوانم و کیف کنم . 

No comments:

Post a Comment