تلفنی به خانم "ک" گفته است "،دارم بال در میاورم ! کی این چند هفته هم تمام شود! " . دارد بر میگردد ایران .احتمالا برای همیشه ." ا " سی و چند ساله دو سه سال پیش با شوهرش به اینجا مهاجرت کرده اند .از این دو سال و نیم یک سالش را ایران پیش خانواده اش بوده است .من خیلی خوب نمیشناسمش ،چند باری توی مهمانی های دوستان همدیگر را دیده ایم و حس ششمم میگوید او هم همانقدر که علی رغم تلاش اطرافیان به دل من نچسبید, شاید حتا کمی بیشتر، حوصله من را ندارد .این البته هیچ چیز را نمیرساند فقط اینکه ما باهم خیلی فرق داریم .همین و نه بیشتر! " ا " کوهنورد است و تمام قله های ایران را فتح کرده است .(این میتواند یکی از فرقهای بزرگمان باشد که من حتا ادعای بالا رفتن از تپه را هم نمیتوانم بکنم). " ا" عاشق ایران است . البته وقتی او از ایران حرف میزند من هرچقدر به ذهن و حافظه ام فشار میاورم نمیفهمم در باره کدام ایران دارد صحبت میکند .میگوید " چرا بعضی ها میگویند آخیش از دست روسری راحت شدیم ، من عاشق ان شالهای رنگی رنگی بودم که هر روز یک مدل جدید بخریم و یک جور جدید سرمان کنیم"!!!" ا" عقیده دارد که چون پدرش روشنفکر بوده و به دختر هایش اجازه میداده لباسهای هرچقدر میخواهند باز و کوتاه بپوشندو هر کجا دوست دارند سفر کنند پس او دلیلی برای ترک ایران ندارد !!!" ا" میگوید " کی گفته وضع مردم خوب نیست ما که هرکی دور و برمان است اوضاعش از ما هم بهتر است " . " ا" در ایران حتا چند ماهی در یک شرکت خصوصی کارهم میکرده و در محل کارش بسیار خوش میگذشته است ! " ا" آنجلا مرکل را توی تلویزیون میبیند و ازشوهرش میپرسد" این دیگه کیه؟"."ا" ولی انصافا ادم از خود راضی یا افاده ای نیست . اوحتا در روستاهای کوهپایه مهمان روستاییان بوده و شیر گاو را با دستهای خودش دوشیده و عقیده دارد دوشیدن شیراز پستان داغ گاو تجربه ای بی نظیر است ."ا" عاشق حرف زدن است و یکی از دلیل اینکه اینجا را دوست ندارد این است که آنقدر انگلیسی بلد نیست که قدر فارسی بتواند حرف بزند . " ا" فقط به خاطر شوهرش به اینجا آمده است .حالا هم شوهرش فقط به خاطر او دارد بر میگردد ، تمام وسایل خانه شان را میفروشند و بچه توی شکمش را بر میدارد وچند هفته دیگر با شوهرش بر میگردد . احتمالا برایهمیشه
خانم "ک" با دوستش تلفنی صحبت کرده است . دوست جوان خانوم "ک"یعنی همان " ا" دارد بر میگردد ایران ،احتمالا برای همیشه . خانم "ک" اصلآ دوستش را درک نمیکند .خانم "ک" حدود پنجاه سال داردو البته بسیار جوان تر به نظر می رسد . خودش میگوید که استرالیا را به اندازه ایران دوست دارد ولی ما فکر میکنیم شاید هم کمی بیشتر !خانم "ک" پسرهایش را از ۱۷ سالگی فرستاده اینجا و خودش گاه و بیگاه اینجا بوده ، سن آقا و خانم "ک" اجازه نمیدهد که ویزای اقامت بگیرند . آقا و خانم "ک" آنقدر پول دار هستند که بتوانند یک بیزینس راه بیاندازند و در استرالیا بمانند . خانواده "ک" آدم های روشنفکری هستند( نه فقط چون از نظرشان لباس کوتاه و باز اشکالی ندارد) . آقای "ک"گرچه مهندس است اما کلی کتاب تاریخی خوانده !آقای "ک" میتواند در باره همه چیز یک هیستوری کامل برایت ارائه کند. آقای "ک" خیلی آرام است و هر کاری را هزار سال طول میدهد .در عوض خانم "ک" پر از انرژی است و بقول خودش شوهرش را دایم "پووش" می کند . اصلا برای همین چیزهاست که می گویند " خدا نجار نیست ولی در و تخته را خوب به هم جور می کند" .خانواده "ک" تمام اخبار ایران را دنبال میکنند و برای تمام اتفاقات ناراحت کننده اش غصه میخورند . . آقا و خانم "ک" در جوانی خیلی شجاع بوده اند ، هنوز هم به قول بعضیها کله شان بوی قرمه سبزی میدهد . آنها در ایران زندگی بسیار مرفهی داشتند .آقای "ک" در ایران چند تا شرکت داشته ، خانه ایرانشان خیلی بزرگتر و لوکس تر از خانه استرالیاشان بوده که خود خانم "ک" به ان خانه دانشجوئی میگوید .او که در ایران کارگر تمام وقت داشته حالا هم تمام کارهای خانه را میکند و هم هفته ای ۵ روز کلاس زبان میرود و شبها هم تکالیف کلاسش را انجام میدهد .انگلیسی خانم "ک" حسابی پیشرفت کرده است . با این همه خانم "ک" اصلآ دلش نمیخواهد برگردد و دارد تمام سعیش را میکند تا با همسرش کاری را شروع کنند و ویزای موقتشان را بدایم تبدیل کنند . خانواده "ک" آرامش و امنیت اینجا را با تمام رفاه قبلیشان عوض نمیکنند .آنها بارها افسوس خورده اند که چرا زودتر نیامدند .برای همین است که خانم "ک" هیچ جوری "ا" را درک نمیکند . و میخواهد به هر قیمتی شده اینجا بماند ، برای همیشه
این داستان می تواند به تعداد ادمهایی که می شناسم و حتا انهایی که نمیشناسم ادامه داشته باشد
این داستان می تواند به تعداد ادمهایی که می شناسم و حتا انهایی که نمیشناسم ادامه داشته باشد
No comments:
Post a Comment