Thursday, October 7, 2010

اگر نقاشی بلد بودم دلم میخواست یک تابلو بزرگ بکشم پر از رنگهای روشن ، اگر نوشتن میدانستم دلم میخواست یک رمان بنویسم که شخصیت اولش یک زن سی و چند ساله باشد ، اگر خبرنگار بودم دوست داشتم یک گزارش تهیه کنم که دهان همه باز بماند . اگر نجاری بلد بودم دوست داشتم یک کار چوبی بسازم که نگاه ها را به خود خیره کند ، اگر خیاطی یاد گرفته بودم میتوانستم یک لباس عروس قشنگ بدوزم ، شاید هم  اصلآ نه کارهای این همه بزرگ . یک نقاشی رنگ روغن از باغ قدیمی پدربزرگم ، یا یک داستان کوتاه از همان زن سی و چند ساله ، یا یک گزارش ساده از کوچ سالانه پرنده ها، یا سر هم کردن یک چهار پایه چوبی ،حتا دوختن پیراهن بندی کنار دریا هم کافی بود تا فکر کنم من هستم ." من هستم." ،حتا حاضرم کودکی به دنیا بیاورم . فقط میخوام چیزی باشد که " من " ساخته باشم ، "من" ! تا باور کنم که این "من" چیزی فرای روزمرگی های رایج زندگی میتواند باشد 

No comments:

Post a Comment