Monday, October 4, 2010

نزدیک خانه مان، کمتر آز پنج دقیقه پیاده روی، یک پارک نه خیلی بزرگ اما خیلی قشنگ هست. غروبها مادرها و به ندرت بابا ها بچه یا بچه ها شان را میاورند ان گوشه از پارک که سرسره و تاب و وسایل بازی دارد و کمکشان میکنند پله ها را بالا بروند و بعد سر بخورند و برگردند پایین وصدای خنده و شادی شان انگار که سمفونی ای ست نامش زندگی .وسط پارک یک دریاچه کوچک نمیدانم مصنوعی یا طبیعی است که رویش یک پل چوبی با مزه زده اند و دورش بعضی جاها علفهای مرداب بلند شده و جاهائی را هم ماسه ریخته اند .روی نیمکت های دورلیک که بنشینی میبینی بچه ها میایند با مامان بابا هایشان و به اردکها و مرغابیها غذا میدهند . آدمهای مختلف هم پیر یا جوان چاق یا لاغر کوچک یا بزرگ کتونی پوشیده دور پارک میدوند. صدای پرندها به خصوص بلبلها میاید و صدای نسیم . توی آفتاب اگر نشسته باشی تا مغز استخوانت گرمای دلچسبی نفوز میکند و توی سایه که باشی سرما توی تنت میدود .هنوز بهار است آخرهای بهار ولی تابستان در راه است . این را دیروز که آفتاب ظهرش زمین را داغ داغ  کرده بود میتوانستی بفهمی. آسمان هم خیلی نزدیک است آنقدر که فکر میکنی اگر دستت را کمی بیشتر دراز کنی روزها به ابرهای پف پفی و شبها به ستاره های نقره ای میرسد . بعد یکهو میبینی دارد باران میبارد. نباید بترسی ، از ان باران های بهاری است ،از همانها که روی پوستت مینشیند ولی خیست نمیکند ،انگار که بخار میشود و منفذ های پوستت را برای نفس کشیدن دوباره باز میکند . باران شروع میشود درحالی که هنوز نوازش خورشید را روی موهایت داری حس میکنی و زود هم تمام میشود و بعد یک رنگین کمان پهن بزرگ رنگی رنگی !از شمال تا جنوب ( شاید هم از شرق تا غرب!من جهت یابیم هیچ وقت خوب نبوده!) توی آسمان پل میزند. ملبورنیها میگویند هوای اینجا"کریزی "است .و ما وقتی میخواهیم ادای آنها رادر بیاوریم همین را میگویم و بعد ترجمه میکنیم که یعنی دیوانه است  . اما به نظر من دیوانه ترجمه خوبی نیست . به گمانم منظورشان شوریده باشد بیشتر ،شیدا، یعنی مثل آدم های عاشق که یک لحظه زار میزنند و یک دقیقه بعد میخندند .آنهائی که عاشق شده اند خوب میفهمند یعنی چه !.هوای ملبورن هم باید عاشق باشد !کی میداند؟ شاید عاشق جزیره ای باشد تنها وسط اقیانوس که آسمانش به زمینش خیلی نزدیک است !شاید

No comments:

Post a Comment