مامانم تنهاست ، بابا و علی رفته اند تهران ، ده روز قرار است تنها بماند ، دلم دارد برایش میترکد . کسی نیست یک لیوان آب دستش بدهد اگرلازم باشد . چه قدر دورم ازش برای هر کمکی. چه قدر خودخواهم که این همه تنهایش گذشته ام چقدر مظلوم است مادرم. چقدر همیشه از این مظلوم بودنش لجم میگیرد .یک مادر خوب نباید خودش را وقف بچه هایش کند .بدبختشان میکند این جوری .بعد ها یا میشوند بچه مامان و حسرت کارهائی که دلشان میخواسته و به خاطر مادر نکرده اند میخورند و زندگی خانواده شان را هم مثل خودشان به گند میکشند و یا چرخه معیوب را میشکنند و خودشان را آزاد میکنند از زیر بار جبران از خود گذشتگیهای مادر ولی همیشه وجدانشان درد میکند و هرچه جلو میروند نیم نگاهی به عقب دارند .مثل من . مامان خانوم نرم تپلی من تنهای تنهاست .همه بهش زور میگویند ، همه حقش را میخورند . چه کار میتوانم بکنم تا سهمش را از زندگی بگیرد . چه کار میتوانم بکنم که جز دختر، همسر و مادر بودن . برای خودش باشد . کاش میشود برش میداشتم میدزدیدم میاوردم این ور دنیا که برای چند وقت فقط نه مادری با شد برای نگهداری، نه پسر ی برای نگرانی و نه شوهری برای غر زدن. نمیتوانم .نمیشود . خودش هم بیقرار است . سخت میگیرد همه چیز را . مامان بلد نیست زندگی کند .هیچ وقت بلد نبوده. همیشه نگران بوده. همیشه چشمش به ساعت بوده ، همیشه انتظار کشیده ، همیشه حتا قبل از دیر کردن ما رنگش پریده و نفسش بند آماده ، همیشه تعارف کرده همیشه سکوت کرده ، همیشه یواشکی گریه کرده ، همیشه قرص خورده و خودش را به زور کشیده ، همیشه..... همیشه.....! داشتیم میآمدیم برای جا گذاشتن هیچ چیز جز او دلم نگرفت .کاش میتوانستم دورش حلقه ای با دستهایم درست کنم تا هیچ کس نتواند اذیتش کند . تمام دلخوشیش بودم . حالا نیستم ، دورم . خیلی دور . آنقدر دور که زمستانش بهارمن است و صبحش شب من. حالا هیچ کس نیست که لا اقل وقتی دارد درد دل میکند دلداریش دهد . هیچ کس نیست که وقتی خسته میشود باری از دوشش بردارد . هیچ کس نیست که غصه اش را با اداهای بچه گانه از یادش ببرد . هیچ کس نیست که بجایش برای حقش بجنگد و ان را از بقیه با پرروئی بگیرد . تنها شده است مامان نازنین من .تنهایش گذاشتم . چه خودخواه بودم ، چه خودخواه هستم .نمیخواستم مثل و باشم .نمیخواستم برای کسی از خود گذشتگی کنم که بعد منتش سرش یا دردش در وجدانش بماند . حالا اما دو روز است انگار روی آتش نشسته ام . قرار ندارم . چه کار میتوانم بکنم از این همه راه ؟ میسپارمش به خدا . اخ ، خدای بزرگ و مهربان من خواهش میکنم مواظب مامان من باش .خیلی خواهش میکنم . خیلی مواظبش باش .
No comments:
Post a Comment