" ما معمولا فکر میکنیم "تنبلی یعنی وقتی من هیچ کاری انجام نمیدهم".این تفکر کاملا اشتباه است چون وقتی ما تنبلی میکنیم ممکن است در حال خوردن باشیم، تلوزیون تماشا کنیم، به موسیقی گوش کنیم ، تلفنی حرف بزنیم ، بازی کامپیوتری انجام بدیم، کتاب بخوانیم و ....همه اینها کار هستند و تنبلی واقعی وقتیست که این فعالیت ها روزی ۶-۱۲ ساعت از وقت ما را به خودش اختصاص میدهد و بر زندگیمان تاثیر میگذرد. بنابرین تنبلی تقریبا یعنی درگیر شدن در کارهای کاملا بیفایده برای مدت زمان طولانی."
توی گوگل سرچ کردم :""fight against laziness یعنی راستش اولش دنبال" time management " میگشتم . این اولین بار نیست ،کتابخانه ایرانم پر است از این جور کتابها که وقتی داشتم میامدم هم جا نداشتم بیاورم و هم نمیدانم چرا فکر کردم آنقدر عاقل و آدم شده ام که شاید لازمم نشود. اما مثل خیلی وقتهای دیگر اشتباه فکر کرده بودم .خوب آدم است دیگروجایزالخطا !
احتمالا طبق تعریف من یک " night owl" هستم توی فارسی معادلی برایش نداریم.(یا داریم و من بلد نیستم) .یک چیزی در مایه های شب زنده دار!ولی مفهومش یعنی کسی که شبها فعال تر وخلاق تر است من صبحها دیر بیدار میشوم ،گاهی خیلی دیر. ولی فقط این نیست .همان دیر را هم به سختی پا میشوم. انگار که این رختخواب لعنتی یک چسب محکم دارد و ولم نمیکند .انگار که قبل از خواب یک دیاز پنج خورده باشم .خوب البته من در تمام زندگیم هیچ هیچ وقت آدم سحر خیزی نبوده ام .برای من صبح زود پا شدن شکنجه ای است که میتواند واداردم به همه چیز اعتراف کنم در عوض شب میتوانم تا خود صبح بیدار بمانم ،انگار اصلاشب که میشود من تازه پر از انرژی و تصمیم میشوم شب که میشود انگار یک روز تازه برای من آغاز شده باشد .این گاهی خیلی هم نشانه خوبی نیست . میتواند از علائم افسردگی باشد ،انگار که بالانس هورمونها حسابی بهم ریخته و شب و صبح را باهم قاطی کرده اند .ولی الان اصلا احساس افسرده بودن ندارم .وقتی هوا اینقدر دل انگیز و آسمان این همه زیبا و درخشان است دلیلی برای افسردگی وجود ندارد .الان احساس جنازه بودن دارم! احساس نفرت انگیزیست در هر حالتی که میمانی حتا دیگر دلت نمیخواهد بلند شوی و پوزیشنت را عوض کنی ،اصلآ ان چسبی که گفتم انگار که به رختخواب نچسبیده به تو چسبیده و به هر حالتی که مینشنی کنده شدن را برایت سخت میکند .و کارهای مهم ،همان الویت ها را میگویم ، از امروز به فردا و از فردا به پس فردا و... موکول میشود .آنقدرتا وقتی که دیر شود و فقط پشیمانی اش بماند .
چند تا مقاله پیدا کردم .با چند تا تکنیک .باید امتحانشان کنم .برای صدمین بار .میدانم که وقتی شروع کنم و تکانی به خودم بدهم آنقدرها هم سخت نخواهد بود .تا چند وقت همه چیز خوب پیش خواهد رفت و بعد این سیکل معیوب باز به نقطه اول میرسد .باز تنبل میشوم، از خودم بدم میاد به صندلی و رختخواب میچسبم و کارهای مهم میماند .بعد باز یک روز لابدبازتوی گوگل مقاله سرچ میکنم و به سختی به خودم تکانی میدهم و میبینم که آنقدرها هم سخت نبوده و فکر میکنم تا چند وقت همه چیز خوب پیش خواهد رفت .فقط وسط این دایره های بیمارگونه چیزهائی از دست میرود که سخت میترساندم از چرخیدن و چرخیدن .جائی باید از این چرخ فاک پیاده شوم .قبل از اینکه تمام دل و روده ام را بالا بیاورم.
No comments:
Post a Comment