من یک دوست استرالیائی دارم.دوست من حدود ۶۰ سال دارد! گمان نکنم محدودیت سنی خاصی برای دوستی وجود داشته باشد. من از مصاحبت با او بیشتر از تمام هم سن و سالهای آشنا و همزبان ام در اینجا لذت میبرم. ما هفته ای دو بار همدیگر را میبینیم.دو طرف میز مینشینیم و کیک و قهوه میخوریم و حرف میزنیم.اینکه چطور شد با هم دوست شدیم داستانی طولانی است. من یک دوست ایرانی هم دارم که خیلی دلخور خواهد شد اگر بفهمد سنش را جایی گفته ام اما حدود ۵۰ سال دارد .گمان نکنم محدودیت سنی خاصی برای دوستی وجود داشته باشد .دوست ایرانی من آدم قابل تحسینی است و من او را بیشتر از تمام همسن و سالهای آشنایم در اینجا تحسین میکنم. دوست ایرانی من پر از انرژی است و این انرژی را به هر کسی نزدیکش باشد منتقل میکند. شاید برای همین است که من خوشم میاید دور و برش باشم. در واقع اول دوست ایرانی و دوست استرالیائی ام همدیگر را پیدا کردند . اگر قرار بود دوستی محدودیت سنی خاصی داشته باشد برای آنها هیچ مشکلی پیش نمیامد. دوست ایرانی من با اینکه زبانش خیلی خوب نبود اما به خاطر همان انرژی سیالی که گفتم داوطلب شد که به یک گروه بالای ۴۰ سال که کارهای والنتیری( داوطلبانه) انجام میدهند تمرینات ورزشی بدهد .آخردوست من یک مربی ورزش است بعد با همان انرژی مخصوصش از مسوول گروه خواست برایش کسی را پیدا کنند که با او حرف بزند و زبانش را تقویت کند و از آنجائی که دوست استرالیائی ام مثل همه خانمهای دیگر مسن هموطنش عاشق کارهای والنتیری است برای این کار داوطلب شد. آنها هفته ای دو روز همدیگر را میدیدند و با هم قهوه بدون کیک میخوردند ( دوست ایرانی من مثل همه ایرانی ها رژیم دارد) و حرف میزدند.دوست ایرانی من اگر چه مثل همه ایرانی ها رژیم دارد ولی برعکس اغلب ایرانی ها آدم خسیسی نیست که وقتی یک دوست استرالیائی دارد ان را فقط برای خودش نگاه دارد . اینجوری بود که وقتی ما به خانه جدیدمان در نزدیکی آنها اسباب کشی کردیم من به جمعشان اضافه شدم . ما هفته ای دو بار همدیگر را میبینیم. قهوه میخوریم ( با کیک یا بی کیک )و حرف میزنیم . حالا حتا اگر گاهی وقتها مثل حالا دوست ایرانیم نباشد من و دوست استرالیائیم برنامه مان را دو نفری اجرا میکنیم. حالا ما با هم حسابی دوست هستیم.
ما در باره همه چیز حرف میزنیم. من از او در باره دخترش که دانشجویی کوینزلند است، سگهایش و فوتی (فوتبال مخصوص استرالیا) میپرسم که حالا میدانم هر سه برایش مهم است. او از من از مادرم , خبرهای ایران و درسهایم میپرسد که حالا میداند هر سه برایم مهم است. ما کلی حرف برای زدن داریم. ما درباره کتاب حرف میزنیم و او برایم رمان های انگلیسی اش را میاورد . از فیلم حرف میزنیم و اوسی دی هایش را به من امانت میدهد . از سیاست حرف میزنیم و من در باره استرالیا چیزهای تازه ای یاد میگیرم. در مورد آدمها حرف میزنیم و من با شیوه زندگی اینجائی ها آشنا میشوم .من چهار شنبه و جمعه صبحها از ساعت ۱۰ تا ۱۲ را خیلی دوست دارم و خیلی انتظار میکشم. ما قرار است همین روزها با هم برویم سینما فیلم سالت را ببینیم . و او قرار است برای من این بار شکلات داغ درست کند . و همه تعجب میکنند وقتی میگویم چند هفته پیش یک جای شیر چینی برایم هدیه آورد تا سرویس قهوه خوریم کامل شود. (میگویند استرالیائی ها عادت به این کارها ندارند). تازه هنوز کسی نمیداند که چون گفته بودم کیک شکلاتی دوست دارم ولی پیدا نکرده ام امروز که آمد یک بسته پودر کیک شکلاتی همراهش بود.شاید من او را یاد دخترش میاندازم ولی او اصلآ مرا یاد مامان نمیاندازد . من خیلی خوشحالم که برای دوستی هیچ محدودیت سنی وجود ندارد وخیلی خوشحالم که یک دوست خوب استرالیائی دارم
No comments:
Post a Comment