برای مادرم
واقیت همین است دیگر.هر کسی باید برود دنبال سرنوشت خودش.دیگر هیچکدامشان کوچولوهائی نیستند که توی بغل جا شوند و هر چه دور تر میروند بیشتر عقب برگردند تا مطمئن شوند من هنوز آنجا ایستاده ام . بزرگ شده بودند و حتا اگر دلشان نمیخواست هم باید میرفتند .چقدر خانه به نظربزرگ میاید اگر قرار باشد جز اتاق خواب دو نفرمان باقی اتاقها خالی باشد .اصلا دیگر زندگی چه لطفی دارد.همش انتظار زنگ تلفن را کشیدن و تازه همیشه ان طرف خط کسی که دلت میخواهد نیست.اخ که آدم چقدر لجش میگیرد از آدمهائی که بیخود و بیجهت به آدم تلفن میزنند .اصلا فکر نمیکنند وقتی دو تا بچه ات هیچ کدام دور و برت نیستند پشت هر خط فقط دلت میخواهد صدای آنها را بشنوی.از ان مسخره تر این اسباب بازی های جدید است ولی باز خدا پدر شان را بیامرزد حداقل هر شب نازنینم را میبینم. حالا بگو توی یک مستطیل کوچک تازه گاهی اول دهانش تکان میخورد و بعدصدایش میاد.برای من که اصلآ مهم نیست من که فقط دارم خودش را نگاه میکنم .چه راحت مرا قال گذشت و رفت ان سر دنیا، درست ان سر دنیا، بی انصاف نکرد یک جای نزدیکتر برود که دلم خوش باشد میروم ببینمش. حالا هم این یکی .این دیگر معلوم نیست چه غلطی دارد میکند .بگو تو را چه به این همه درس خواندن .باز ان یکی هر جا باشد دلم قرص است گلیمش را از آب میکشد بیرون ،این ته تغاری که آب را باید داد دستش معلوم نیست تکلیفش چه میشود.لابد چند سال دیگر ساکش را میبندد میرود پیش ان یکی .ان وقت علی میماند و حوضش.تقصیر من چیست که تمام زندگی وبود و نبودم بچه هایم بوده اند .همیشه دلم لرزیده مبادا بلائی سرشان بیاد .نکندا زبانم لال تصادف کنند، ماشین زیرشان کند، یک آدم بد بدزدتشان.چه میدانم هزارتا از این نکند ها .چقدر چشمم به ساعت بوده تا در باز شود و بیایند خانه تا من هم یک نفس راحت بکشم .هزار سالشان هم که باشد باز برای من بچه اند .چه میفهمن با چه خون دلی به اینجا رسیده اند این دومی را به دنیا آماده بود با قطره چکان شیر میدادم .بس که کوچک بود سر شیشه توی دهانش جا نمیشد.تا بچه دار نشوند نمیفهمند چه میگویم .راست است آدم از هرچی میترسد سرش میاید .خانه به این بزرگی تنهائی به چه درد میخورد ..من که اهل دوره و دوست و سفر و این حرفها هم نیستم ،باید همش انتظار بکشم کی این تلفن زنگ بخورد یا کی ساعت دو شود بروم این کامپیوتر را روشن کنم عزیزم را ببینم. توی این سن و سال انتظار کشیدن سخت تر است انگار.لا مصب به هیچ چیز این دنیا نمیشود دل بست ، حتا اگر پاره ای از جانت باشد .چقدر روزگارنامرداست! ، دلم بد جوری گرفته !
No comments:
Post a Comment