Wednesday, November 10, 2010

خب ، گواهینامه ام را گرفتم .بار اول! به این رد نشدن خدا میداند چقدر محتاج بودم که باورم شود قرار نیست بعد از این از پس هیچ امتحانی بر نیایم .  خیلی کودکانه است برای یک زنی به سن و سال من !نه؟! گاهی وقتها اما بگذار کودک باشم که بتوانم از چیزی به این کوچکی یک نشانه گنده بسازم ،یک بهانه خوب برای آدم بهتری بودن. فردا ,شایدهم پس فردا  میروم برای نیمه دسامبر دو تا امتحان پشت هم زبان ثبت نام میکنم . دو هفته پشت هم ، دومی قبل از آمدن نتیجه اولی !تا پانزده دسامبر هر شب میخوام حداقل ۱ ساعت زبان بخوانم. کتابخانه دانشگاه ار- ام -ای -تی هم همین بغل است. خیلی نزدیک ، صبحها میخواهم مثل بقیه آدمها که سر کار میروند ساعت ۹ بروم کتابخانه تا ظهر که وحید میاید برای ناهار ، عصر با هم باز برویم از خانه بیرون و غروب با هم برگردیم.غذا پختن و کارهای خانه را هم میخواهم بگذارم برای بعد از غروب . شنبه ها را تعطیل میکنم برای خرید و کارهای عقب افتاده و شاید گشت و گذار ، یک شنبه ها اما حداقل نصف روز را باید درس بخوانم . یک ماه اگر تحمل کنم و در هر شرایطی برنامه ام را حفظ کنم بعد دیگر روتین میشود ، آنوقت دیگر بر هم زدنش سخت تر از اجرا کردنش میشود ،یک ماه را اما باید بگذرانم و به خیلی دلخواستنها ،تنبلیها و وسوسه ها نه بگویم. بدم نمیاید اینجا روزانه بنویسم که چقدر کارها درست و مطابق برنامه بوده یا نه ، واگر نبوده  چرا . این جوری حتا بیشتر موظف میشوم که توی خطم راه بروم و سر به هوایی نکنم .اما وقت میگیرد . کی بردم فارسی ندارد و نوشتن طول میکشد . یادم باشد به اولین کسی که میاید بگویم برایم یک بر چسب فارسی  -اسمش هر چه هاست حالا همان - بیاورد . دیگر اینکه این قدر احساس خستگی میکنم که انگار از جنگ برگشته ام . توی دلم هم انگار دارند رخت میشورند. چه اهمیت دارد ؟ میگذرد همه اینها ، زودتر از آنچه تصور میکنیم .این میرود و بعدی می اید. همیشه مشکلی برای حل کردن، مرحله ای برای گذاشتن، تصمیمی برای گرفتن ، امتحانی برای پاس کردن هست. همین است دیگر زندگی ، جز این اگر بود شاید خیلی یکنواخت و خسته کننده میشد. این وسط باید دنبال "بهانه های ساده خوشبختی" بگردیم و زیر سایه شان نفسی تازه کنیم.  

No comments:

Post a Comment