وقتی کارهای زیادی برای انجام دادن هست آسان ترین راه حل این است که هیچ کاری نکنی و مثل خوابزاده ها این طرف و ان طرف سرک بکشی و زمان حرام کنی .فقط اشکالش این است که در خلوت شبانه قبل از خوابیدنت یکهو چیزی میاید از جنس ترس یا پشیمانی یا نمیدانم چی و دلت را در مشتش فشار میدهد و بعد دلت برای تمام لحظه های پلاسیده امروز بدجور میسوزد و حالت از تنبلی خودت به هم میخورد .بعد دوباره ان ور خوشبین به دادت میرسد تا توی دلت بگوئی از فردا و نگاهت را به یک رویای شیرین بدوزی و فرار کنی از ان حس ناخوشایند ندامت ولی لابد چیزی توی دلت هست زرنگ تر از این حرفها که با تمام این کلکها خواب های خوش نمیبینی .و من خیلی وقت است خوب نخوابیده ام .مزه خوابیدن را میدانم . مثل وقتی که از یک کشیک طولانی نفس بر برگشته باشی .وای که چه لذتی دارد .دلت به سبکی یک نوزاد بیگناه آرام است و میتوانی خوشحال از اینکه چقدر مفید و آدم بوده ای سر به بالش نرسیده بیهوش شوی .یادش به خیر .هیچ وقت فکر نمیکردم دلم برای کشیک دادن تنگ شود .اما نه به گمانم دلم بیشتر برای آدم بودن تنگ شده برای خسته شدن تا خواب معنا داشته باشد .برای وقت سر خاراندن نداشتن تا تعطیلی مزه بدهد .برای از کار مردن تا استراحت بچسبد .برای خود را و همه چیزهای دیگر را از یاد بردن .
پ ن :کلی درس هست برای خواندن ,آنقدر زیاد که میشود با ان خود که سهل است تمام دنیا را فراموش کرد .یک خروار امتحان هم هست برای پاس کردن .و دنیائی واژه های انگلیسی برای از بر کردن .سوای اینها هر روز ناهار و شام برای پختن و یک خونه کوچولو برای تمیز کردن و... .همانقدر که به تعویق انداختنشان برای کابوس های شبانه کافیست گمانم انجام دادنشان هم برای یک خواب راحت کافی باشد.
No comments:
Post a Comment